خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

روزهایی که گذشت

نمی خوام خیلی در موردش صحبت کنم.فقط اینکه ضربان قلب دیگه شنیده نشد و بعد از 4 بار سونو امیدمون نا امید شد و با همکاری و لطف مدیر مدرسه 3 هفته مرخصی گرفتم و اومدم ایران.یکشنبه عصر رسیدم و مامان و بابا و پدر و مادر همسرم تو فرودگاه منتظرم بودن...واقعا 4 تا حامی و پشتیبان که از خدا می خوام سایه این 4 تا عزیز همیشه بر سرمون باشه

دوشنبه صبح بیمارستان بودم و د خ ت ر خ ا ل م که متخصص زنانه اومد سریع یک سونو کرون و وقتی مطمءن شدن برام دارو نوشت برای سقط.

الان 2 هفته گذشته ولی انگار من نبودم که اون روز رو گذروندم.....با درد زیاد کوچولوی ما از من جدا شد ولی به خاطر خونریزی شدید راهی اتاق عمل شدم...

ترس از اینکه دیگه همسرم رو نمی بینم تمام تنم رومیلرزوند و بیهوشی.......

بعدم که همه چی تموم شد.....به همین سرعت......


خیلی کارها و برنامه هاداریم....هر کدوممون توحیطه کار خودمون ولی کلی نگرانم.....

ای خدا از اومدن پشیمون نشیم...

کار ها رو روال پیش بره........

نمی دونم چی بگم...فقط خدایا ماکه جز تو نمی تونیم توسل کنیم......

همه میگن این درد رو خدا به صلاحت دید که داد....فقط خدایا من آدم قویی نیستم....خواهشا خواهشا خواهشا ما رو دریاب

نظرات 6 + ارسال نظر
یﻳﻚ شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:41 ق.ظ

ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺗﻮﻛﻠﺖ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻗﻂﻌﻲ ﺑﻪ اﻭﻣﺪﻥ ﮔﺮﻓﺘﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺪ ﻧﻴﺎﺭ ﻣﻨﻢ ﺑﺮاﺕ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻋﺰﻳﺮﻡ ﺗﻮ اﻳﻦ ﺩﻫﻪ ﺑﺮاﺕ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻓﻘﻄ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ ﮔﻠﻢ

ممنون از قوت قلب دادنت عزیزم....انشالله که خیر باشه

zahra شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:54 ب.ظ

Salam azizam ishalah ke dobare bardarmishi negaran nabasham rastesh soalam raje be kist bud inke kiste chand santi dashti? Aya seghtet bejhatere kist bud ya na? Merc manam mesle khodete moshkelama boos

کیستهای ریز و کوچیک بودن که کلا کم شده بودن،،، چند سال هم هست متفورمین می خورم چون مقاومت به انسولین و همون کیستهای کوچیک روداشتم،،،،ولی دلیل سقط هم نبودن ......کلا گفتن مشکلی نبوده 3 ماه دیگه میتونیم اقدام کنیم....کلا تو این 10 سال اصلا اقدام به بارداری نکردم،، همون بار اول بود...

جوجوک یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ب.ظ http://arteen.mihanblog.com

توی این روزهای خاص به یادتم و بهترین بهترین ها را از خدا برایت خواهانم

ممنون عزیزم.....لطف داری

جوجوک یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:54 ب.ظ http://arteen.mihanblog.com

توی این روزهای خاص به یادتم و از خدای مهربون بهترین بهترین ها را برایتون خواستارم دوست خوبم

صحرا چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:11 ب.ظ http://like-no-one.blogsky.com/

خانومی عزیز همون روزی که پستت رو خوندم و خبر سقط شدن اون جوجه رو شنیدم یاد خاطرات خودم افتادم. اینکه می گفتن بابا 8 هفته که قد یک عدس نیست. می گفتن ناراحت نباش اما ناراحتی برای جنین 8 هفته ای هم هست و مهمتر از اون اینکه می گفتی با خودت که یعنی چرا اینطور شد؟
اما نگران نباش خانومی . اینو جدی می گم. سقط در ماههای بالا خطرناکه و نشون دهنده ی مشکل جدی. اما در ماههای اول اغلب طبیعیه. و اگرم مشکلی باشه به راحتی رفع می شه. مثلا خود من با مصرف آسپرین مشکلم که غلیظ بودن خون بود حل شد. انشالله به وقتش طعم شیرین مادری رو می چشی عزیزم.

ممنون عزیزم...خیلی سخت بود....خیلی....ولی الان خیلی خیلی بهترم..........

راستی من همچنان رمزت رو ندارم

متولد ماه مهر شنبه 17 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:17 ب.ظ

عزیزم خوب درکت می کنم فقط بیشتر از سه ماه به بدنت وقت بده بزار جبران خونریزی که داشتی و قوای رفته ات بشه بعد دوباره اقدام کن برای کوچولوی نازت

ممنون زیزم...آره حتما همین کار رو میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد