خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

اولین خرید

دیروز اصلا حس و حال سرکار اومدن رو نداشتم و صبح یک مسیج زدم به مدیرمون که من حالم خوب نیست نمیام...والله گفتم استعلاجیام حروم نشه ،خوب قبل رفتن استفاده کنم.....

به پیشنهاد همسری رفتیم یک مرکز خرید بزرگ که کمی از خونمون دور بود ولی خیلی بزرگه یک دریا ست برای خودش....

و اولین خریدامون رو برای بره کوچولومون انجام دادیم............

اول از همه 2 سری لباس سر همی از mother care گرفتیم...هر سری 5 تا لباس توش داره یک سری رو 0-3 ماه و یک سری رو 3-6 ماه گرفتیم...هر ست 100 تومن بود که 20% تخفیف خورده بود.....بعدم شامپو و صابونای بچش رو حراج زده بود که اونا رم 12 تاشو گرفتم چون تا آخر سال 2016 اعتبار دارن با یکسری دستمال مرطوب.....بعدم چون خریدمون بالای 300 تا شد بهمون کارت عضویت mother care رو داد که تو خریدهای بعدی تخفیف داره......بعدم خیلییییییییییییی اتفاقی یک فروشگاه بزرگ کالسکه هاشو حراج زده بود و ما یک کالسکه Graco رو که 600 تا بود خریدیم 377 تا......خیلی جالبه فروشگاه بغلیش همونو میداد 700 تا.....

صندلی ماشین چیکو دیدیم خیلی کامل و خوب بود و تا 6 سالگی هم استفاده میشه اونم 1300 تا ( نمیدونم تو ایران هم همینه یعنی یک میلیون و سیصد یا نه )که فعلا گفتیم ببینیم رفتنمون چی میشه و ماشین و این حرفا چکار میکنیم بعد بخریم......


نهار هم همونجا بیرون ماهی سالمون خوردیم با برنج و سوپ و توفو....که بدک نبود......تا اومدیم خونه 9 بود سر راه هم رفتم کلینیک یک MC گرفتم تا نرفتنم سرکار توجیه بشه......


بعضی شبا مثل دیشب بدخواب میشم....خوب نمی خوابم...از یک ربع به 4 هی بیدار شدم و هی خوابم نبرد و دوباره خوابیدم و ....خلاصه نمی دونم چرا........

یک ترس تو وجودمه....من اصلا حالت تهوع و استفراغ و حتی ویار ندارم...اصلا و ابدا ...نمیدونم میترسم....ماه دوم امروز تموم شده و من هیچ حالتی ندارم جز اینکه از خواب پا میشم یک کم حس میکنم بالای معدم سنگینه و کشیده شده.....

دکتر که گفت همه چیز اکی هست...انشا الله که همینه.....

نظرات 7 + ارسال نظر
نادم چهارشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:06 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

آرزویم برایت این است:
در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن 
آرام قدم برداری برای زندگی کردن 
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز در تورا تشخیص دهد .
اندوه پنهان شده در لبخندت را
عشق پنهان شده در عصبانیتت را
و معنای حقیقی در سکوتت را

ممنون

یک مادر چهارشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:48 ب.ظ

عزیزم نگران نباش چقدر بچه ات مظلومه ان شاالله به امید خدا روح سالم و صالحی هم خدا به بچه ات عطا میکنه فقط لطفا ماشاالله و هفت الله اکبر بگو که چشم نخوری نمیدونی ویار چقدر بد هست تا سه ماهگی اکثرا بیچاره میشن از استفراغ اما ماشاالله شما شانس اوردی پس جای اینکه فکرتو مشغول کنی و نگران باشی هی سجده شکر به جا بیار . راستی عزیزم نذر برای امام حسین ع هم بکن که اقا دستت را بگیرن اینکه تو غربت حامله ای و دست تنها یه کم ترسناکه ولی در نهایت توکلت به خدا باشه

واقعا شکر و صد شکر

zahra جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:48 ق.ظ

Mobarak bashe azizam idhalah be salamati tanesh koni

ممنون از لطفت

روناک سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.ronak88.persianblog.ir

وای عزیزم مباااااااارکهههههههه
....
من عاااااشق سیسمونی خریدن هستم.

مرسییییییییییییییی عزیزم....
منم همینطور.....حالا هنوز 3 ماه شده ما کلی اسباب بازی و لباس و این چیزا خریدیم

پردیس چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:22 ق.ظ

نگران نباش عزیزم . تو ظاهرا از آن خانمهای خوش زا هستی و این شانس بزرگیه. من هم مثل تو بودم و جز کمی سرگیجه بسیار مختصر و بیدار شدن های صبحگاهی هیچ حالت خاصی تو بارداریم تجربه نکردم و درست مثل تو هی فکر می کردم که این موضوع غیرطبیعیه .ولی خدا را شکر که همه چیز خیلی خوب و طبییعی بود. ضمنا اکثر خانمها مخصوصا توی ماههای آخر دچار بدخوابی یا حتی رویا دیدن های زیاد می شوند بطوریکه بعضی ها تقریبا هر شب رویا می بینند که این هم طبیعی است. امیدوارم مراقب خودت و کوچولوت باشی و از بارداریت لذت ببری .

ممنون از راهنماییهات عزیزم........پس حتما لطف خداست که با دوری و تنهایی نخواسته اونجوری هم اذیت بشم....شکر

توسن پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام...
خوشحالم که هر وقت فرصتی دست می دهد تا میهمان خانه اتان بشوم ، چشمهایم به نوشته های جدیدی آشنا می شوند که پر از احساس شادمانی و سرور اند...
حرفهایتان را می خوانم و شیرینی آنرا مزه مزه می‌کنم...
یک نگاه به دیوارهای این خانه...
و یک نگاه به قلم همیشه تشنه و شکسته ای که در دست گرفته ام...
چشمهای واژه هایم را می بندم و با سه نقطه های ناتمام ، حرفهایم را پایان می برم... سه نقطه های مبهمی که گاهی بهانه ی پایان تمام جمله‌های ناتمام است....

سلام و ممنون که به فکر من هستین

نینا سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:07 ب.ظ

لطفا کامنت قبلیم خصوصی بمونه عزیزم .. ممنووون

باشه عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد