خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

هنوز مادر شدن برام لفظ غریبیه

بازم مدت زیادیه که نیومده بودم........ولی دیدم فقط نوشتن 2 جمله یادآور خیلی از  روزهای گدشته برام نمیشه....

مامان 1 ماه و 1 هفتست که پیش ما اومده...آخرین این هفته برمیگرده و این خیلییییییییییییییییییییییی غم انگیزه...اه اه بازم این اشکای لعنتی راه خودشون رو پیدا میکنند و میدونم الان تو این شرایط جداشدن برام مرگباره........................


غافلگیری بزرگ زندگی هم برامون اتفاق افتاد....نمیگم بهش فکر نمیکردم ولی همیشه فکر میکردم بعد 9 سال ازدواج و بچه نخواستن و داشتن کیست و این برنامه ها، حالا باید کلی دوا و درمون و انتظار بکشیم تا این اتفاق بیفته ولی به قول همسرم این بالاتر از معجزه بود....... ولی اصلا باورم نمیشه....انگار تو مرحله کتمان یا عدم باورم.............


فهمیدن این موضوع هم دقیقا زمانی بود که همسرم برای یکسری توافقات و معرفی پروژه یک هفته ای رفت ایران........

منم می خواستم موهامو رنگ کنم وبا مامان رفتیم رنگ مو هم خریدم.......صبح اصلا دلم یک جوری بود...که نکنه این 5 روز عقب افتادن.... یک دلیلی داره...بعدم میگفتم برو بابا....ولی یک حسی گفت ریسک نکن....سریع تاکسی گرفتم و رفتم داروخانه......اومدم و با بیبی چک، چک کردم...باورم نمیشد.......سریع اومدم به مامان گفتم و رفتیم درمانگاه پشت خونه....دکتر تست ادرار گرفت و گفت 100% کانفرم.....ولی بازم چون آزمایش خون نبود مطمئن نشدم......


برای همسری تو وایبر عکس بیبی چک رو فرستادم و گفتم ما 3 تایی منتظریم برگردی.....شوکه بود باورش نمیشد...فقط به مامان و باباش گفت و گفتیم تا سونوگرافی نرفتم به کسی نگید.....................


حالا که معلوم شده که حقیقت داشته همه کلیییییییییییییییییییی خوشحالن...بابام اونقدر گریه کرد و شکر خدا کرد که انگار من 10 سال رو نازایی داشتم و الان درمان جواب داده :)  مامان و بابای همسرم هم کلییییییییییییییییی کلییییییییییییییی خوشحال و هیجان زده شدن....... خواهر همسر هم یک 40 روزه بچش به دنیا اومده کلییییییییییی ذوق کرد.......مامان همسرم میگه خ.دش کلی من و باباشو بغل کرده و بوسیده از خوشحالی....عکسالعملش برام باورنکردنی بود واقعا :)


حالا موندم اصلا وضعیت چی میشه.........ویزا تا 1 سال داریم...ولی خوب من تا کی میتونم بیام سر کار؟

همسرم کلی صحبت و قرار مدار گذاشته که اگر خدا دستمون رو بگیره ، پروژه های خیلی بزرگ و خوبیه ولی تو ایرانه....

رفت و آمد اون و تنها موندن من اینجا خیلیییییییییییییییییی سخته....

دکتر هم گفت نهایتا تا 5 ماهگی میتونی سوار هواپیما بشی یعنی عملا 3 ماه و2 هفته وقت داریم که تصمیم بگیریم..ایران یا اینجا.... از اون ور برای ترک کار من باید 3 ماه جلوتر اعلام کنم....


فقط به خدا میسپرم و ازش می خوام همونطور که تا الان دستمون رو رها نکرده بعد از اینم خودش راه رو برامون هموار کنه..


راستی طلبم از مدرسه امروز به حسابم ریخته شد هر چند که 200 تا از توافقمون کمتر دادن....

خدایا شکر...


نظرات 3 + ارسال نظر
zahra چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:09 ق.ظ

salam azizam mobarak bashe che lotfe bozorghi ishalah ke ghadamesh baratun mobarak bashe bara manam doa kon ke kheili vagte montazere madar shodanam

سلام...خیلی خیلی ممنون...انشا الله عزیزم خیلی زود مادر بشی...

مرمر یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:08 ب.ظ

وااااای عزیزززززم .. مبارکتون باشه خوشگل خانم .. بسیار بسیار خوشحال شدم و امیدوارم ماههای باقیمونده هم بسلامت بگذره و نی نی بیاد توی بغلت .. برات یک خصوصی هم میذارم . خیلییییی دوستت دارم مامان خانمی

ممنون عزیزم........لطف داری.......
خصوصیت نیومده
در ضمن نمی تونم تو وبت نظر بزارم...چرا؟؟؟؟

لعیا چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:52 ب.ظ http://rainbow1363.persianblog.ir

عزیزم من الان متوجه شدم... تبریک میگم بهت... تو بهترین مامان دنیا میشی... بقیش رو بسپر به خدا... هر چی خیره همون اتفاق میفته...
بازم تبریک... خیلی مواظب خودت و تو دلیت باش...

ممنون عزیزم از این همه لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد