خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

خانومی و قوقول

روزمرگیهای زندگی قشنگ ما

گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است میچیند آن گلی که به عالم نمونه ا

 پینوشت دارد با خدا:

 

دیروز قبل از رفتن نشسته بودم تا ساعتم پر بشه و نگاهی به خبرگزاریا مینداختم که یکدفعه شوکه شدم.داشتم همزمان با خواهرم هم صحبت میکردم که اصلا زبونم بند اومد و گریم گرفت.

«علی نامور» هنرمند تصویرگر شب گذشته بر اثر سکته قلبی درگذشت.

اصلا باورم نمیشد.انگار همین دیروز بود.

همه خون مامان اینا بودیم و آقای نامور ( اصلا زبونم نمی چرخه بگم خدابیامزر باورم نمیشه) 2 تا کارتن بزرگ آورد بود و کتابهایی که تصویرگری کرده بود نشون میداد و توضیح میداد.بعد از شام لپ تابش رو باز کرد و آرشیو کارا و کارهای انیمیشن در دست طراحی رو نشون میداد.اعجوبه ای بود که با فتوشاپ کارهایی کرده بود که به مخیله آدم هم خطور نمی کرد.چقدر جایزه از کشورهای مختلف برده بود.

اولین بار قلم نوری رو دست اون دیدم و خیلی خوشم اومد و همون شد که من کلی ذوقک ردم و قوقول رفت برای تولدم یکی خرید.

مامان صبح میگفت به بابا که گقتن کلی گریه کرده چون یک شب بابا شب پیششون مونده بود و خودش صبح رفته بود نون داغ و کره و خامه و مربا و .. اینا خریده بود.یک بچه فکر کنم 2 ساله داره. خدا واقعا به همسر و بچش و خانوادش صبر بده.اصلا اونقدر ناراحت بودم که خدا میدونه.آدم از فردای خودش هم خبر نداره.

از دیروز خیلی خیلی خیلی نگران قوقول شدم.قوقول آدم زودرنج و عصبیه و خیلی زود عصبانی میشه و خیلی هم استرس میگیر ه و من همش نگرانم . خدایا خودت به هه رحم کن و این جوری و با مرگ عزیز امتحانشون نکن.دور از جون دور از جون اگر منو با مرگ عزیز امتحان کنی از الان میگم که شرمندتم و اصلا و ابدا از پس این امتحان بر نمیام و شرمنده و روسیاه میشم.

تو راه می خواستم برای مادرجونم چند تا چیز خواسته بود بخرم رفتم بوستان ولی اصلا حال و حوصله نداشتم و اومدم بیرون و رفتم خونه.قوقول که اومد عین کووالا بهش چسبیده بودم.دستشویی هم می خواست بره ولش نمی کردم.

یک کم میوه خوردیم و من بغ کرده بودم و اصلا حوصله نداشتم و همش اشکام جمع میشد و هی میدادمشون پایین. قوقول گفت بریم بیرون حالت بتر بشه؟؟ بریم سینما؟؟اول گفتم نه بعد گفتم ی کاری کن من حالم خوب بشه.این شد که ساعت 9 پیاده رفتیم تا بوستان و من ی مانتوی تابستونی بنفش خریدم.البته مدلهای دیگه هم داشت  اونا هم قشنگ بودم ولی قوقول خان فرمودن نه اونا خیلی کوتاه!! تو می خوای با بلوز و شلوار راه بیفتی تو خیابون گیر میدن.ولش کن. خوب باشه گشاد بود ولی چون اصلا اول اینو چشمون گرفت گفتم باشه این بلندتر هم ست.خلاصه یک کم حال و هوام عوض شد.

بعدم قوقول گفت بریم شام هم بخوریم و بعد بریم خونه و یک فیلم هم بگیریم که ببینیم.رفتیم دیزی خوردیم و اومدیم فیلم بسیار مزخرف و بی سر و ته شبانه رو که گرفته بودیم گذاشتیم که آخرای سی دی دم خودمون از مزخرفیش خاموش کردیم و خوابیدیم.

صبح خوندم تشییع جنازه چهارشنبه صبح از جلوی خانه هنرمندان به سمت قطعه هنرمندانه.

خدا رحمتش کنه و به خانوادش صبر بده.

خدا جون هر چی مال و اموال ( که چیزیم نیست حالا همینو) که دارم بگیر ولی عزیزانمو حفظ کن

گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است  میچیند آن گلی که به عالم نمونه است 

 

پینوشت خدایی: 

 

ای خدا خدا جون من نمی دونم چه حکمتیه آخه تو سختیها و مشکلات میزاری ما به غرق شدن بیفتیم بعد دستمونو مگیری؟ یعنی چند قلپ آب به خورمون میدی اونوقت قایق نجات رو میفرستی.

آخه خداجون من چکار کنم؟ چرا این صدای خفه خون گرفته من به آسمون تو نمی رسه؟

آخه خدا جون تو داری تلاش همسر منو میبینی.تو داری زجر و خستگیشو میبینی.تو داری قلب مهربونش رو میبینی.

تو میبینی که دست همه رو میگیره.تو میبینی که تو بدترین شرایط بازهم به فکر کمک کردنه.پس چرا کارش رو یک سهر نمی کنی؟ چرا باید اینقدر استرس بکشه؟

خدا جون تو میدونی که من از مسائل مالی و کم و کاستیهای مالی نمی نالم.تو این شرایطم شکرگزارتم که سقف بالاسر مال خودمونه.همونجور که می خواستیم نوساز خریدیم.همونجور که خواستیم دکورش کردیم.ماشین به اندازه خودمون داریم و جفتمون سلامتیم.شکرت شکرت شکرت

ولی خدا جون این تلاش همسر منو ببین.دستشو بگیر.میدونم حکمتی تو کارته.میدونم تا وقتش نرسه همه چیز رو روال نمیفته.میدونم بد بنده هاتو نمی خوای.میدونم روزی بندت رو قطع نمی کنی. میدونم دست بنده هاتو به وقتش میگیری ولی خدا جون یعنی هنوز وقت ما نرسیده؟؟

خدا جون هر چی صلاح و مصلحتته شکر. فقط همسرم رو در پناه خودت حفظ کن.

نظرات 11 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://khashi-khoda.blogfa.com

سلام عزیزم خوشحالم کردی بهم سر زدی.
برات رمز و میذارم . خوبه که به فکر نی نی دار شدن هستی . مانتوی جدید هم مبارک . از نظر مکانی بهم نزدیکیم . ما شهرک هستیم . شهرک غرب . انشالله یه روز همدیگرو میبینیم . منم این روزها خیلی بی حوصله ام . اما ماله من دلیل دارذه . به هرحال من لینکت کردم . میبوسمت . خصوصی داری .

آخی
چه ناز بود
لطف کردی عزیزم
ممنون انشا الله که به سلامتی فارغ بشی

جز تو تمومه دنیا پر سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:38 ب.ظ


سلام گلم.. من که نمیشناختم اما خدا بیامرزدش.. مانتوت مبارک عسیسم..هوسه دیزی کردم یهو

مرسی عزیزم
آخی ی دیزی سرا توی میدون راه آهنه که خیلی معروفه
من چون اونجاها رو نمی شناسم نمی تونم دقیق آدرس بدم ولی میدون راه آهن خیابانی که به ولیعصر میره همون ابتدا و اوایل خیابون اگر خواستی برای دیزی برید خیلی شلوغه ولی غذاش حرف نداره

آرام سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

خدا رحمتش کنه....لقول مامانم بد به دلت راه نده...همین که عزیزانت رو به خدا میسپاری بدون که در پناه خودش حفظشون میکنه.....
میگم تو هم مثل منی خرید میکنی حالت خوب میشه!!:)

الهی آمین
خدا همه رفتگان رو بیامرزه
آره من اصلا خرید که میکنم حالی به حالی میشم!!

سحر چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

دقیقا حس تو رو وقتی خبر فوت محمد نوری رو شنیدم داشتم.
خیلی ناراحت شدم...
علاقه عجیبی به صداش دارم.

خیلی کلافه شدم اصلا باورم نمیشه

جوجوک چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://arteen.mihanblog.com

خدا رحمتشون کنند
چرا امسال از آغزین روزهای سال هنرمندهای ما به دیار باقی شتابیدند؟؟؟
عزیزم! توکل ات به خدا باشه
مبارکه مانتویت باشه
به شیرینهای زندگی فکر کن
دیزی نوش جون
همه چی را به خدا بسپار
و آرزوهای خوب کن
خدا تواناست
می تونه هم اموالت را حفظ کنه و هم عزیزانت را
ازش نخواه چیزی را ازت بگیره گلم
دوستت دارم
در پناه خدا شاد باشی و تندرست

واقعا چراااااااااااا
توکلم همیشه به خداست
بابتت همه چیز شکرگزارشم و دلم نمی خواد چیزی رو از دست بدم ولی سلامتی اطرافیان برام باارزشتره و حاضرم فدا کنم
بازم ممنون

آمیز میتی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://mirzamahdi644.persianblog.ir/

سلام
خدا دوست داره ....
هرچند کار خوبتر میکنی ولی هنوز به فضل خدا امید واری .... ومن اینو ستایش میکنم ..... خدای بزرگ من پشت و پناهتون ...

امیدوارم همینطور باشه
من همیشه به فضلش امیدوارم

لیلی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ب.ظ http://www.hisssssss.blogfa.com

الهی آمین ....
زنده باشید و خوش در کنار هم سالهای سال

مرسی از لطفت عزیزم

سحربانو پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

خدا بیامرزتش:(

خدا همه رفتگان رو بیامرزه

خواننده خاموشه... جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

خانمی ببخش چند وقتی نبودم .امیدوارم مشکلش حل بشه .ولی مناجاتت خیلی عالی بود اشکم دراومد

سلاممممممممممم
رسیدن به خیر
الهی آمین
خدا مشکل هم رو رفع کنه و دستشون رو بگیره

نازی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ http://nazijoon29.persianblog.ir

خدا حتما صداتو میشنوه. بذار خودش وقتش رو معلوم کنه. حتماً براتون بهترینها رو در نظر گرفته. امیدوار باش. روزهای خوبی منتظرتن

آره مطمئنا میشنوه
من همیشه به لطفش ایمان دارم ولی کم طاقتم

دست کوچولو یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://dastkocholo.persianblog.ir/

منم وقتی که به اینکه اگه روزی یکی از عزیزانم رو از دست بدم کلی ناراحت میشم بارها فکر کردم. ولی چه فایده به نظرم بهتره جای این حسرت طوری در کنارشون باشیم که وقتی که این روزگار یهو ازمون گرفتشون هیچ وقت حسرت نخوریم که درست و حسابی باهاشون نبودیم. نمی تونیم جلوی هیچ رفتنی رو بگیریم.

خدا بیامرزتش .. اون از اقای نوری این هم از ایشون . کاش یه عکس ازش می گذاشتی .

مرگ حقه ولی همیشه برای من یک تابو بوده و نتونستم کنار بیام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد